گالیا توانگر، نویسنده شایسته تقدیر پنجمین جایزه داستان تهران درباره تجربه شرکت در جایزه داستان تهران و ماجرای نوشتن داستان «بلوای لاجون‌ها» گفت.

 

به گزارش دبیرخانه ششمین جایزه داستان تهران، به بهانه برگزاری این دوره از جشنواره با گالیا توانگر، نویسنده شایسته تقدیر پنجمین جایزه داستان تهران درباره تجربه شرکت در جایزه داستان تهران و ماجرای نوشتن داستان «بلوای لاجون‌ها» گفت‌وگو کردیم که می‌توانید در ادامه مشروح آن را مطالعه کنید:

 

  • در دوره گذشته چه چیزی شما را ترغیب کرد تا در جایزه داستان تهران شرکت کنید؟

 

نوشتن را از دوران دانش‌آموزی خود در دهه‌ی ۷۰ و از شهر بوشهر آغاز کردم. آن زمان مسابقات ادبی در سطح آموزش و پرورش استان تا سطح کشوری برگزار می‌شد. از همان ابتدا داستان کوتاه را با مطالعه آثار نویسندگان بزرگ ایرانی و خارجی شناختم و بر نوشتن تا به امروز مداومت داشته‌ام.

 

از میان عناصر داستان کوتاه، همواره عنصر «مکان» که در آن داستان رخ می‌دهد، برایم اهمیت ویژه‌ای داشته است. همه خیال می‌کنند تنها زمان است که حکم طلا را دارد، اما برای من، مکان مهم‌تر است. آدمی با فراغ‌بال یک لیوان چای دستش بگیرد، کنار پنجره بایستد و یک داستان بخواند، به دلش می‌چسبد و همه عمر به یادش خواهد ماند، آن مکان برایش می‌شود، حکم محراب. البته که باید مکان، آرامش بیاورد تا زمان شکوفه بزند.

 

من یک اتوبیوگرافی به نام «صد ثانیه‌ی کوتاهی که برایش متولد شدم» با لحن روایت داستانی از خاطرات کودکی‌ام در دهه‌ی شصت بوشهر دارم که به طبع رسیده است. در این اثر نیز به توصیف محله‌ها و آدم‌های بوشهر پرداخته‌ام. این را هم بگویم که به واسطه شغل پدرم ساکن بوشهر بودیم و بعد از اتمام خدمت ایشان روانه‌ی پایتخت شدیم. کودکی پدرم خدابیامرز در محله پامنار (واقع در منطقه عودلاجان) گذشته بود و من همواره می‌خواستم درباره محله‌ی پدری‌ام اثری خلق کنم. ضمن اینکه تحصیلاتم کارشناسی ارشد تاریخ ایران است. همه این‌ها سبب شد که وجب به وجب محله‌ی عودلاجان را بگردم و نوشتن رمان «بلوای لاجون‌ها» را آغاز کنم.

 

از طریق فراخوان مطلع شدم که جایزه‌‌ی داستان تهران بر محور داستان‌هایی که مکان وقوعشان تهران است، برگزار می‌شود. من هم از میان رمان بلوای لاجون‌ها که کار نوشتنش را هنوز هم بعد از یک‌سال دنبال می‌کنم و تقریبا رو به اتمام است، یک داستان کوتاه استخراج کردم و به دبیرخانه جشنواره فرستادم.

 

  • روند نوشتن داستان برای این جایزه چگونه بود؟ آیا با چالش خاصی مواجه شدید؟

 

مطالعه کتابخانه‌ای داشتم، مثلا مجموعه‌ی چهار جلدی کتاب «طهران قدیم» اثر «جعفر شهری» چراغی فرا راهم شد. ضمن اینکه بارها و بارها به بازدیدهای میدانی از محله‌ی عودلاجان رفتم. گاهی به تماشای عمارت‌هایش نشستم و گاهی با مردمانش همکلام شدم. آنچه موجب غمگین شدنم می‌شود، لمس زخم‌های عودلاجان است؛ زمانی که علم شدن یک آپارتمان بی‌قواره را در کنار عمارت‌های تاریخی می‌‌بینم و یا خانه‌هایی که هر کدام حکم نگینی برای پایتخت دارند، چنانچه به آنها توجه شود. اینک محل دپوی انواع و اقسام کالاها واقع شده‌اند!

 

  • آیا داستانی که ارسال کردید را مخصوص این جایزه نوشتید یا از آثار قبلی‌تان انتخاب کردید؟

 

همان‌گونه که توضیح دادم من سرگرم نوشتن رمان بلوای لاجون‌ها بودم و داستان کوتاهم را از دل رمانم استخراج کردم. همواره دوست دارم از مکان‌های قدیمی و محله‌های شهرهای مورد توجه‌ام بنویسم. اگر بدانیم در کدام خاک ریشه داریم، هیچ طوفانی حتی گذر زمان نمی‌تواند هویتمان را بدزدد. وقتی هویت قرص و محکم خویش را بازیابیم، مسیر روشن آینده همچون فرشی زیر گام‌های استوارمان پهن خواهد شد.

 

  • داستان شما چه تصویری از تهران ارائه می‌دهد؟ آیا تجربه شخصی‌تان در این شهر الهام‌بخش بوده است؟

 

یک جایی خواندم که اگر نویسنده از تجربه و پیرامون خودش بنویسد، بسیار موفق‌تر خواهد بود. این بدین معنا نیست که عنصر تخیل را در نوشتن داستان نادیده بگیریم. داستان تاریخی، روایت محض تاریخ نیست. نویسنده تجربه‌های تاریخی و تجربه‌های خودش در بستر زندگی را با عنصر خیال در می‌آمیزد و اثرش را خلق می‌کند. من در بلوای لاجون‌ها به رفت و آمد ارواح تاریخی محله‌ی عودلاجان نیز پرداخته‌ام، مثل روح شهید مدرس، میرزا زاده عشقی و خانم پروین اعتصامی و… که همگی روزگاری در این محله سکنی داشته‌اند و برای نجات جان چنار ۹۰۰ ساله‌ی حیاط امامزاده یحیی (ع) پای کار می‌آیند. از این منظر سبک کار رنگ و بوی رئالیسم جادویی به خود گرفته است.

 

  • چطور فضای شهری تهران را در داستانتان بازنمایی کردید؟ از چه عناصر یا نمادهایی استفاده کردید؟

 

داستان بلوای لاجون‌ها داستان نجات جان چنار ۹۰۰ ساله‌ی امامزاده یحیی (ع) است که به بهانه‌ی عریض و طویل شدن راه قرار است قطعش کنند. این چالش خیالی‌ست و شکر خدا قرار نیست تک چنار تاریخی قطع شود، اما پیش‌تر در دوران گذشته با چنین بهانه‌هایی جفت او را قطع کرده و چنار ۹۰۰ ساله را به سوگ تنهایی نشانده‌اند.  من همواره بیمناکم که نکند چنین سرنوشتی برای «او» هم تکرار شود؟! گفتم: «او» چون در نظر من چنار امامزاده یحیی (ع) مثل نخل‌های جنوب، یک نفر است و در آوندهایش هزاران قصه‌ی تاریخی برگرفته از هویت ما می‌جوشد.

 

  • آیا شرکت در این جایزه تأثیری بر مسیر نویسندگی شما داشته؟

 

متاسفانه یکی از مشکلات جایزه‌های ادبی ما این است که نمی‌توانند آثار منتخب و برگزیده را به جامعه خوانندگان شناسانده و به نحو فراگیر و کشوری آن آثار را عرضه کنند. این‌گونه اثر و حتی نویسنده‌اش پس از برگزاری جشنواره‌ها و جوایز ادبی به یک نوع مهجوریت و غریب ماندن در می‌افتد. چرا اثر خوب را از نویسنده نخریم و با هماهنگی ناشران فاخر در سطح کشور با تبلیغات اصولی عرضه نکنیم؟ باید از مجموعه داستان‌ها و رمان‌های نویسندگان منتخب حمایت شایسته‌ای داشته باشیم تا استعدادهای شاخص بر تارک ادبیات معاصر بدرخشند. فراموش نکنیم که آثار داستانی خوب برگرفته از هویت ما و سبک زندگی ما می‌توانند پایه‌ی بسیاری از شاخه‌های هنری دیگر من جمله سینما واقع شوند و به غنای آن بیفزایند.

 

  • از نگاه شما، تهران چه ویژگی‌هایی دارد که آن را به یک سوژه داستانی جذاب تبدیل می‌کند؟

 

هر پنجره، داستانی دارد. اگر وجود میلیون‌ها پنجره در دل تهران را به مثابه‌ی سلول به سلول این پیکره در نظر بگیریم، فکرش را کنید که چقدر داستان برای روایت کردن خواهیم داشت؟! این خودش به تنهایی ظرفیت عظیمی‌ست که در قلب تهران نهفته است.

 

  • به نظر شما کدام وجه از تهران کمتر در داستان‌ها دیده شده و ظرفیت بیشتری برای روایت دارد؟

 

شاید باور نکنید که خیلی از افرادی که در تهران شهروند هستند، حتی پدر و پدربزرگشان تهرانی بوده، نمی‌دانند قلب تاریخی تهران – عودلاجان – کجاست؟ ما باید پیشینه‌ی تاریخی تهران را در داستان‌ها بیاوریم تا نسل جدید با این هویت پیوند برقرار کند و آینده را در امتداد نقشه‌ی راهی که از گذشته دارد، بسازد.

برای مثال اگر وجوه معماری گذشته را توصیف کنیم، می‌توانیم در بدنه‌ی معماری جدید تهران به کارش بگیریم و تحول و شگفتی بیافرینیم. شاید اگر اُرُسی‌ آن پنجره‌‌ی مشبک چوبی که لته‌های آن بالا می‌رفت و به طور معمول در حدفاصل دو تالار یا نمای تالار به‌طرف حیاط قرار داشت و با شیشه‌های رنگی و نقش و نگار منبت‌کاری آن را زینت می‌دادند و یا درهای بزرگ کشویی که لنگه‌ی درهایش خلاف دیگر درها با بالا و پایین کشیدن، باز و بسته می‌گردید و نیز با شیشه‌خورهای کوچک، آلت چینی‌ها، شیشه‌های الوان و آیینه‌های قدی جاسازی شده و با تصاویر و نقش و نگارهای دلنشین زینت یافته بود که نظیرش را در کاخ گلستان و عمارت صدراعظم عودلاجان سراغ داریم، بازگردند تا حدود زیادی به تراز انرژی کمک کنیم. از این نمونه‌ها بسیارند.

 

  • آیا چنین جوایزی مانند جایزه داستان تهران می‌توانند به شکل‌گیری ادبیات، فرهنگ و هویت شهری کمک کنند و نویسندگان جوان را نیز علاوه بر آن، به هویت، تاریخ و فرهنگ تهران علاقه‌مند کند؟

 

نویسنده جوان با آن نگاه تیزبینانه در مسیر نوشتنِ داستان تهران با جست‌وجو و کنکاش، هویت خویش را باز می‌یابد و می‌تواند به کشف نقاط رهایی بخش از دل تاریخ گذشته و معاصر این کلانشهر نائل آید. یافته‌های او می‌تواند فراراه بسیاری از پروژه‌های شهری قرار گیرد و یا مسیرهایی برای برون رفت از چالش‌ها، پیش روی مدیران شهری قرار دهد.

 

  • چطور می‌توان از کلیشه‌های رایج درباره تهران عبور کرد و به روایت‌ها و داستان‌های تازه رسید؟

 

تهران یک ظرف بزرگ است که بیشمار روایت داستانی از دل آن تا کنون زاییده شده‌اند. آنچه به داستان جدید، رنگ و بوی تازه می‌بخشد، زاویه‌ی دید نویسنده است. ما باید با زاویه‌ی دید نو به تهران، دغدغه‌ها و چالش‌هایش بنگریم، آنگاه روایت کنیم. باید کشفی تازه به مجموعه‌ی کشف‌های پیش از خود بیفزاییم. تهران لبریز این قبیل تازه‌هاست، البته با شناخت پیشینه و هویتش.

 

  • «تهران دوست‌داشتنی» و «تهران، شهری مقاوم در برابر دشمن» از محورهای موضوعی امسال جشنواره است. به نظر شما این دو مقوله یعنی دوست‌داشتنی بودن و مقاوم بودن تهران چه میزان اهمیت دارد و چگونه می‌توان به آن پرداخت؟

 

زمانی تهران دوست‌داشتنی‌ست که بین شهروندانش از طبقات مختلف و نیز آدم‌های بالا و پایین شهر مودت پررنگی جریان داشته باشد. مسلما این مودت در شرایط سخت بزرگ‌ترین امکان برون رفت از آن شرایط را فراهم خواهد کرد، نظیر آنچه در جنگ ۱۲ روزه شاهدش بودیم. باید روی دغدغه‌های مشترک شهروندان تهرانی کار کرد و داستان‌هایش را نوشت. داستانش که نوشته شود، همه چیز بهتر درک شده و دیده می‌شود.

 

تاریخ انتشار: ۱۱ شهریور ۱۴۰۴